متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

متین طلا

بدون عنوان

متین جان هفته گذشته از آتلیه سها تماس گرفتند و گفتن که شما تو جشنواره ماه رمضان سها که شرکت کرده بودی نفر ششم شدی و هدیه ای رو برای شما در نظر گرفتند ما هم امشب بعد از اینکه از نمایشگاه برگشتیم رفتیم آتلیه سها و جایزه تو رو گرفتیم مرسی آتلیه سها   ...
27 مهر 1391

بدون عنوان

شیطون بلا دیشب بابایی روی کاناپه مبل دراز کشیده بود و داشت تلویزیون نگاه میکرد که    یهو تو شیطنتت گل کرد اومدی سراغ میز وسط مبل و هر چی مجله و روزنامه بود برداشتی و همش رو روی بابایی گذاشتی بعدشم خودتم رفتی رو شکم بابا  نشستی بعد اومدی بالشتم بردی که بزاری زیر سر بابا  تا سرش و میزاشت رو بالشت از زیر سرش میکشیدی خودتم قش قش میخندیدی   ...
27 مهر 1391

بدون عنوان

عروسکم امروز داشتی با یه سری لیوانهای پلاستیکی بازی میکردی دیدم صدات در نمیاد  معمولا وقتی صدات نمیاد باید منتظر یه خرابکاری ازت باشم ولی وقتی اومدم دیدم لیوان ها رو اینجوری چیدی کلی قربون صدقت رفتم         ...
26 مهر 1391

بدون عنوان

امروز از خواب بلند که شدی دو تایی با هم رفتیم پارک اولش از بغلم پایین نمیومدی بعدش کم کم اومدی پایین و شروع کردی به بازی کردن اولش سریع  رفتی سراغ سرسره چون خیلی دوست داری ولی از تاب میترسی بعدش با یه  به قول خودت نی نی دوست شدی و کلی بازی کردی وقتی بابای نی نی گفت که بریم تو هی میگفتی نه یعنی نبرنش بعدش که رفت من و تو هم اومدیم    به سمت خونه تو هی گریه  میکردی و میگفتی نی نی خیلی از دخمل خوشت اومده بود   و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی اومدیم خونه  و هنوز تو گریه میکردی هی میگفتی نی نی من مونده بودم چطور تو رو ساکت کنم دیگه با هزار جور کلک و بازی&...
25 مهر 1391

بدون عنوان

جیگر خرابکار من امروز  داشتم لباسهای تابستونه تو رو جمع میکردم تو هم مثلا اومدی کمکم اولش داشتی کمک میکردی و منم تند و تند کارامو میکردم رفتم بالای چهارپایه چمدون و از بالای کمد در بیارم که لباسات و جمع کنم که یهو صدای پاره شدن کاغذ شنیدم اولش متوجه نشدم چیکار کردی بعد اومدم پایین دیدم بله خراب کاری کردی کاغذ دیواری اتاقت رو پاره کردی اگر دیر جنبیده بودم تا تهش پاره میکردی تا اومدم پایین کاغذ رو ول کردی آخه قربونت برم تو به کاغذ دیواری هم کار داری؟ قبلا که سوار روروِک بودی دقیقا همین جا رو باروروک زده بودی و یه تیکه کوچیکش کنده شده بود من به بابایی گفته بودم که بچسبونتش اما طبق معمول امروز و ف...
24 مهر 1391

بدون عنوان

متین جان امروز پدر جون بعد از ظهر اومد دنبالمون اوردمون خونه مامانی اینا زندایی دنیا اومد پایین و تو ذوق کردی چون رونیکا رو خیلی دوست داری همش عکس میگفتی یعنی میگفتی ازتون عکس بندازیم   اینم یه چند تا عکس با دخمل دایی نازت بزار لپت رو بکشم نه نمیزارم ببریدش بعد از کلی شیطنت جفتتون بیهوش شدید ...
23 مهر 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز من و تو بابایی برای اینکه حال و هوامون عوض شه رفتیم مرکز خرید  بوستان بعدشم بابایی برات کلکسیون حیوانات رو خرید خوشبختانه خیلی خوشت اومد چون تو معمولا اولش هر چیزی رو میخوای بعدش زود دلت رو میزنه ولی از اونا خوشت اومد اولش ازشون میترسیدی که تو دستت بگیری  ولی بهت گفتیم جوجو ترست ریخت یه جا آکواریوم ماهی بود رفتی جلوش نشستی و گفتی جوجو انقدر خوشت اومده بود که دوست نداشتی بیای   اینجام عروسک شرک و دیدی خیلی خوشت اومد تازگی هم یاد گرفتی از خیابان که میخوای  رد بشی جلوی ماشینها دستتو بالا بگیری تا نگه دارن توی وروجک رد بشی     اینجا...
23 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد